ذهن در ذهن در ذهن  جسم در جسم در جسم کار مراقبه گر بسیار پشتکار می خواهد

از استاد پرسیدم

کاهی می شود که حس هایم را می بینم

گاهی می شود که بینده حس هایم را می بینم

گاهی می شود که بیننده بیینده حس هایم را می بینم

گاهی می شود که جسمم را حس می کنم

گاهی می شود که حس کننده جسمم را حس می کنم

گاهی می شود حس کننده حس کنندخ جسمم را حس می کنم

لبخندی زد و گفت حس در حس در حس

جسم در جسم در جسم

گفتم گه کنم؟

تفسیرش چیست؟

معنایش چیست؟

علامت کدامین مرحله است؟

لبخندی تلخ زد و گفت

همه اینها را دیدی و حس کردی اما حماقت و جهلت به ذره ای خرد تبدیل نشده

گفتم برای رشد خرد چه کنم

در چشمهایش امیدواری را دیدم

گفت فرزندم در جایگاه نظاره قرار بگیر

نه دلبستگی به حسهای خوش ایند

نه حرص و آز برای تکرارشان

نه نفرت و بی زاری از حسهای ناخوش آیند

نه ترس و نگرانی از تکرارشان

نظاره کن

مهربانانه نظاره کن

observe

kindly observe






دیدن نور و رنگ و انرژی های رنگارنگ به معنی رهایی از رنج نیست


روزی یکی از شاگردان قدیمی سراز پا نشناخته و دوان دوان از حجره اش به سوی استاد امد

نفسش تند بود و زمخت

رنگ و رویش پریده بود 

ضربان قلبش به هزار می رسید

استاد او را دعوت به ارامش کرد و پرسید 

چه دردت است؟

شاگرد قدیمی فریاد زد

دیدم دیدم دیدم

رنگها را دیدم

سبز و زرد و قرمز

بنفش و ابی و نارنجی

انها مانند ابری پویا 

مانند تونلی دوار در حرکت به دور من بودند

یا شاید من در حال غوطه ور بودن در میان انها بودم

یا شاید کل حجره ام در حال دوران در میان انرژی های مقدس بود

استاد با پشت دست محکم به دهانش کوبید و گفت

ای احمق 

از کجا می دانی که ان انرژی ها و رنگها مقدس هستند؟

شاگرد که دهانش پر از خون شده بود گفت :

به خاطر اینکه خیلی حس خوبی به من دادند حسی بسیار خوش ایند بود

مرا در خلسه ای ماورایی فرو بردند و برای دقایقی از درد و رنج این جهانی ازاد و رها شدم

ایا اینها نشانه ای نیست که این رنگها و نورها مقدسند

تا به حال خشم استاد را ندیده بودم

بر پای خاست و دیدیم که چهر عنصر هم به احترامش بر پای خاستند و مانند گردبادی قدرتمند شاگرد را در خود پیچیدند و به جای دور دستی پرتاب کردند

حوالی همان جایی که عرب ها نی می انداختند

استاد خطاب به ما کرد و گفت

اگر روزی این فرد پایش به جامعه بشری برسد اول خلسه و نشئه و ناهوشیاری را به انها هدیه خواهد داد و سپس رنج بردگی را بر شانه هایشان استوار خواهد ساخت

هدف ما دیدن رنگ و نور نیست

خلسه و نشه نیست

هوشیاری است

آگاهی است

گسترش تعادل ذهن در همه موقعیتها است

چه خوش ایند چه ناخوش ایند

چه لطیف چه زمخت

همگی سر فرود اوردیم

اما حقیقتا اکثر ما هنوز نمی فهمیدیم چرا باید در هنگام خوشی هم تعادل ذهنمان را حفظ کنیم

دوستتان دارم ای حریصان حسهای خوش ایند

ای آزمندان رنگ و نور و حال و حول

داوود امین الرعایا

دی ماه 92

تبریز

 

 

 

 

 





ارتباط همه چیز با ما و با هم زمانی که تعادل ذهنتان و هوشیاریتان برقرار است

در درون ما اژدهایی است که تنها جایگاه نظاره می تواند دمش را به دهانش بدهد

تجربه بانگا (حل شدگی) در مراقبه

درد کشتن جوانه ام

چند وقت پیش احساسی غریب در درونم رشد می کرد

به درون نگریستم

جوانه ای را دیدم که به ارامی سر از خاک وجودم بر اورده بود

بوییدمش

بوی امید تازه می داد

حسی شادی گونه در همه رگ و پی ام دوان دوان جاری شد

احساس کردم جهان را جایی زیباتر می بینم

هرچند که همه چیز مثل سابق بود

نهیبی سیاه در گوشم گفت:

این جوانه را هم اکنون نابود کن تا در همه وجودت خانه نکرده

راست می گفت

اگر در وجودم ریشه می دواند و سپس خشک می شد چه؟

درد نابود شدن امیدم را بارها و بارها چشیده بودم

رنجی بود بس عظیم

سنگ سیاه را برداشتم و با قوت بر کمر جوانه ام کوبیدم

دردی جانکاه همه وجودم را در برگرفت

روزها و ماهها گذشت

شاید صد روز شاید صدسال

نمی دانم

آن درد دیگر مزمن شده است هر چند که هست اما زیاد ازارم نمی دهد

مگر اینکه بخواهم کار خاصی بکنم مثل نوشتن یا نفس کشیدن

زمستان از راه رسید

زمستانی مخوف و بسیار گزنده

جوانه های امید را دردل مردمان می دیدم که یکی یکی یخ می زنند و می میرند

گرمای هیچ بخاری  ای برای زنده نگاه داشتنشان کافی نبود

و جوانه ها یخ زدند و مردند

نمی دانم که درد انها که جوانه هایشان را کشتند بیشتر است

یا

درد من که جوانه ام را خودم کشتم

دوستتان دارم

داوود امین الرعایا

دی ماه 92

توضیح در مورد برگی از دفتر خاطرات یک دیوانه

مطلبی نوشتم در مورد برگی از دفتر خاطرات

 

بعضی از ادمها هستند که به خوددرگیری مزمن مرضی مبتلا هستند و دوست دارند که هر چیزی را به نوعی توهین به خودشان و یا چیزهایی که دوستشان دارند تلقی کنند این ادمها می توانند بسیار خطرناک باشند برای همین امر لازم به توضیح می دانم که هدف از نوشتن این مطلب

1.در کلاسهای ری کی و سایر کلاسهای مثل ان که به متافیزیک معروف است و اکنون به وفور در جامعه ما رواج یافته توهم زدن و میل به توهم زدن امری بسیار رایج است

هرچه توهم بزرگتر توجه بیشتر

یکی از انواع بسیار خطرناک این توهمات توهم برگزیده شدن و ماموریت برای نجات جامعه بشری است که عواقب و عوارض بسیاری برای فرد خانواده اش و جامعه اش دارد  با نگاهی گذرا به اخبار می توانیم تعداد زیادی از این افراد را ببینیم که ادعای شفاگری و امام زمانی و پیغامبری و حتی خدایی کرده اند و می کنند و تبعات بدی برایشان ایجاد می کنند

 

2.با نگاهی گذرا به تاریخ بشری می توانیم انسانهایی را ببینیم که یا در ملاعام و یا در افکار خودشان و خواصشان به دنبال ایجاد اتوپیا (مدینه فاضله) بوده اند

این افراد به دنبال مدینه فاضله ای نبودند که همگان در ان صلح الود زندگی کنند بلکه به دنبال مستعمره بزرگی بودند که خودشان و امیالشان صددرصد ارضا شود

اسکندر مقدونی

آتیلا

چنگیز هلاکوخان خلفای اموی خلفای عباسی شاهان عثمانی نادرشاه شاهان صفوی کمونیستها و درنهایت هیتلر و موسولینی را می بینیم که در جستجوی اتوپیا و توهم ساخت ان چه رنجی را به نوع بشر تحمیل کردند

و اکنون گروههای مخفی مانند فراماسونری را شاهد هستیم که به همین بهانه یارگیری می کنند و کسانی را جذب می کنند که همین ایده اتوپیا را در سر می پرورانند.

دوستتان دارم ای خودخواهان جان به لب رسیده

داوود امین الرعایا

دی ماه 1392

تبریز

برگی از دفتر خاطرات یک شهروند اتوپیا (شامبالا)


 

یادم میاید روزی را که قصد کردم سفر کنم و از کشوری که در ان به دنیا امده بودم و رشد کرده بودم به جاهای دور بروم به جاهایی که شنیده بودم خیلی متفاوت هستند

استادی روزی در گوشم زمزمه کرد ایا طاقت دیدن تفاوتها را داری؟

من هم سینه ام را ستبر کرده بودم و گفته بودم ازاد اندیشی در رگ و پی من و اجدادم ریشه ای بس کهن دارد

استاد هم پوزخندی زده بود و در ابری از دود ناپدید شده بود

باری

به فرودگاه رفتیم (هنوز نمی دانم که چرا انجا را صعودگاه نمی نامند و یا (فرود و صعودگاه) ویا (صعودو فرودگاه)  این مطلب ذهن هوشیار مرا بارها دچار چالشهای فلسفی عظیمی نموده است)

در فرودگاه افراد بسیاری بودند

در عمق قلب انها که می نگریستم عشق به تجربه چیزهای متفاوت را می دیدم

همه ما مثل هم بودیم

کنجکاو، جوینده و سرگردان

مردان و پسران بودند

زنان و دختران هم بودند

همه با روسری و سربند و کلاه و شال و لباسهای مرسوم روزمره در کشورشان

 که مسلما و عمیقا و کاملا به کشوری که شما در ان زندگی می کنید هیچ ربطی ندارد.)

در صف ها به انتظار ایستاده بودند

همان بی نظمی های همیشگی و جرزدنهای متداول انجا هم جاری بود

انسانهایی که می خواستند تفاوت را تجربه کنند و متفاوتتر از گذشته باشند همچنان مانند کسانی رفتار می کردند که از انها و رفتارهایشان فراری بودند

کارهای اداریمان مانند برق و باد انجام شد

 بسیار تعجب کردیم و لذت بردیم

کسی لختمان نکرد و خشتکمان را بازرسی نکرد

با عزت و احترام سوار بر اتوبوس شدیم و من حیرت زده دیدم که مردی جایش را به زنی داد تا بنشیند

(شنیده بودم که در کشورهای خاورمیانه این رسم وجود دارد)

فهمیدم که این انسانها واقعا میل به تغییر دارند

من هم موافق بودم اما از تغییرات اساسی نفرت داشتم

 ان تغییرات اساسی می توانست هویت هزاران ساله ما را از بین ببرد

به هواپیما رسیدیم و با حضور و استقبال خودجوش و پرشور مهمانداران ، خود کاپیتان (خلبان) ، مادرش و خواهرش مواجه شدیم

فکر کنم انها هم خوشحال بودند که ما به سوی تحول حرکت می کنیم

اما حسی عمیقتر و هوشمندتر به من هشدار می داد که انها عوامل و مزدوران قدرتهای پنهانی هستند که در پی استثمار و استحمارو استحاله ما هستند.

برای همین عکس العمل خاصی نشان ندادم و به انها ثابت کردم که من مانند سایرین نیستم و دستهای پنهان طراحان توطئه را در پس لبخندهای ماتیک مالانده شده انها دیده ام

خلاصه بر جای خویش مستقر شدیم

من احساس کردم که ان جانیان خطرناک پس از شناسایی من و احساسات من با هم تبانی کردند و صندلی مرا عوض کردند

مرا جایی نشاندند که بتوانند

 مرا کنترل کنند

ترس و نگرانی را در چشمان انها می دیدم

هنوز زیرمان در اثر اصطکاک نشیمنگاه خودمان و نشیمنگاه هواپیما گرم نشده بود که شاهد صحنه ای بس اسفناک شدم

دیدم که تمامی زنان و دخترانی که در فرودگاه دیده بودم با حرکات اکروبات مشغول تکان دادن خود هستند

بیشتر که دقت کردم متوجه شدم انها در حال تعویض لباسهای روی خود هستند و به علت کوچکی فضای صندلی های ان هواپیمای اجنبی مجبور به تکانش های غیر منطقی شده اند

در عرض یک سوتیم ثانیه لباسهای مشکی به لباسهای صورتی و سرخ و زرد و سبز تبدیل شد

سرهایی که زیر کلاه ها و ..... بود در طرفه العینی به موهای های لایت و رنگین کمانی مبدل شد

در حیرت بودم

حیرتی بی مسرت

این چه بازی بود که من شاهدش بودم

از مهماندار پرسیدم ببخشید من هم می توانم شلوارم را در اورم؟

او لبخندی زد و گفت ایا گرمتان است؟

گفتم نه منباب تحیر سوال کردم

دوباره پرسیدم شورتم را چه طور؟

رنگش پرید و لبانش لرزید

او پی برده بود که من بیدی نیستم که با این بادها بلرزم

من فرهنگم را به یک سوتیم ثانیه از دست نمی دادم

او احساس خطر کرد و پا به فرار گذاشت

و بعد متوجه شدم که دو نفر که هیکلهای بزرگی داشتند از دور مرا می پایند

من از انها باهوشتر و عاقلتر بودم

از بچه گی که خودم را با دیگران مقایسه می کردم متوجه می شدم که از همه انها بیشتر می فهمم و بسیار باهوشتر هستم

همیشه فقط من می فهمیدم که کار درست چیست و کار نادرست کدامست

کلا بقیه نفهم بودند و همواره دل به بازیچه های روزمره خوش می کردند

من ادمی بسیار غیرمادی بودم و ان ادمهای مادی گرا را اصلا جزو موجودات مفید به حساب نمی اوردم

بگذریم

در حال تجزیه و تحلیل دلایل این تعویض لباس خانمها و اقایان بودم:

ایا این کار از بی هویتی انها است؟

ایا این کار ناشی از نفرت انها از هویتشان است؟

ایا این کار ناشی از هویتی است که انها به اجبار اختیار کرده اند؟

ایا این رفتار ناشی از هنجارهای جامعه ای است که هویت ندارد؟

ایا این رفتار ناشی از خانواده هایی است که از هویتشان بی زارند؟

ایا این عمل ناشی از فرهنگی است که هویتش رشد نقطه به نقطه نداشته و همواره به صورت جهشی تغییرات شدیدی را تجربه کرده؟

ایا این اخلاق ناشی از تبلیغات سایر فرهنگهای موازی و متقاطع است؟

ایا این کار ناشی از توطئه های دست های پنهانی دشمنان مکار ما است؟

ایا این کار ناشی از عدم برنامه ریزی طولانی مدت برای نهادینه کردن رفتارهای اصیل موازی با ارزشهای جامعه است؟

ایا این کار ناشی از اهمال اولیا است؟

شاید هم اولیا همه این افراد دشمنان قسم خورده این مرز و بوم باشند؟

شاید این کار ناشی از تضاد غیرقابل اندازه گیری بین فرهنگ درون خانواده و جامعه بیرونی باشد؟

شاید در مدارس ما نتوانسته بودند لزوم این گونه بودن را به بچه ها حالی کنند؟

شاید در مدارس ما چون نمی توانستند حالی کنند راه زور و خشونت را در پیش گرفته بودند؟

شاید که در دانشگاههای ما نتوانسته بودند دلیلی منطقی برای ذهنهای بازیگوش دانشجویان بیاورند تا انها را مجاب کنند

شاید که چون نتوانسته بودند ذهنهای بازیگوش جوانان را توجیه کنند از تکانشهای مدام به اعصاب و روان انها (مشروط اخراج معلق تعهد و ....)   سود جسته بودند

شاید که در محیطهای کاری نتوانسته بودند به ان کودک دبستانی اسبق و ان دانشجوی سابق باز هم حالی کنند که این رفتار به نفع تو است و ان رفتار به نفع تو نیست

و چون نتوانسته بودند با جمله:

برات خوبه برای اینکه من می گم

باید بکنی چون من می گم

نباید بکنی چون من می گم

انها را اقناع کنند از حربه کسر حقوق و اخراج و انواع برچسبها  استفاده کرده بودند

در حال این تجزیه تحلیلها بودم که دیدم تعداد زیادی ادم دور و برم جمع شده اند و چیزهایی می گویند

دهانهای انها مدام تکان می خورد صداهایی مبهم هم می شنیدم اما نمی فهمیدم که چه می گویند

انها فریاد می زدند اما من قادر نبودم که بفهمم چه می گویند

پس از دقایقی که ذهن زیبایم از عالم تدبرات وتعقلات  تفکراتم خارج شد

دیدم که انها می گویند

حال شما خوب است؟

لطفا صندلی تان را صاف کنید لطفا کمربندتان را ببندید

انها نمی دانستند که من به عمق مشکلات شخصیتی شان نفوذ کرده بودم و در حال طراحی زیر ساختارهای یک مدینه فاضله برای انها بوده ام.

اما می دیدم که در چشمان انها ترس و نگرانی موج می زند

دکتر هواپیما بالای سرم امد

نبض و فشارم را گرفت و سوالی عجیب پرسید:

ایا از داروهای ارام بخش ، اعصاب یا روان گردان استفاده می کنید؟

ایا استفاده کرده اید؟

پاسخش خیر بود

من کاملا سالم بودم

او نمی دانست که من در جامعه ای دیوانه زندگی می کنم

من کاملا عاقل بودم و اصلا هم هیچ اثری از دیوانگی در وجود من نبوده است.

البته در دوران دبستان و راهنمایی و دبیرستان و سربازی و دانشگاه و در محله مان افراد دیوانه ای بودند که مرا دیوانه خطاب میکردند اما بعدها ثابت شد که انها خودشان از لحاظ نوع نگاهشان به زندگی دچار مشکلات عدیده می باشند و همین امر باعث شده بود که با رفتار و تفکرات من مشکل ریشه ای داشته باشند

آنها دیوانه بودند

هنوز ناراحت بودم

ناراحت تغییر چهره عجولانه دختران سرزمینم

چرا انها از چهره خویش بی زار بودند؟

این سوالی بود که سالها مرا به خود مشغول کرده بود

چرا ادمها از خودشان بی زارند؟

اگر روزی همه مردم خودشان را دوست داشته باشند می دانید چند هزار کارخانه تعطیل می شوند

چند هزار دلال و واسطه و ..... بی کار می شوند؟

به بیرون نگریستم

از پنجره هواپیما می توانستم ابرها را ببینم که به رنگها و شکلهای مختلفی بودند

به ناگاه یکی از ابرها شروع به شکل گرفتن کرد

ان ابر تبدیل به پیکره استادی پر هیبت شد که هر بیننده ای را به ترس و لرز و احترام وادار می کرد

پیکره عظیم به سوی هواپیما روان شد

از ترس بر نشیمنگاه خود شاشیدم

استاد عظیم بر لب پنجره هواپیما امد و با انگشتانش مرا نشانه رفت

سپس با صدایی رعد اسا گفت

ای فرد برگزیده

ای تنها عاقل

ای تنها شنوا

تو اکنون از سوی ما خدایان کوه المپ برگزیده شدی تا این مردم کوردل را بترسانی و بلرزانی

تا دیگر از این غلطها نکنند

و سپس در میان ابرها ناپدید شد

پس از ان را دقیق نمی دانم

تنها به یاد می اورم که در میانه راهروی هواپیما ایستادم و ان زنان و دختران را خطاب قرار دادم و هر انچه که از دهانم در میامد را نثار خودشان و جد و اباد شان کردم

تمام تلاشم را می کردم که عیبشان را منطقی و صلح امیز بگویم ولی نمی دانم چرا حرفهای ناشایست و رکیک از زبانم بیرون می امد

دوست داشتم که گفتمانی مودبانه داشته باشیم اما ناخوداگاه کوفتمانی نامودبانه برقرار شد

وقتی دیدم که کلمات و جملاتم از توجیه ان افراد دیوانه عاجز است تصمیم گرفتم تا کتکی جانانه به انها بزنم تا وقتی به جلوی اینه رفتند مرا و سخنانم را به خاطربیاورند و هویتشان را به یاد بیاورند

و حمله کردم

دیگر چیزی به خاطر ندارم

...................

..............

.....................

...............................

.....................................

........................................

....................................................

...........................................................

سه سال بعد............three years later

اکنون در این جایی که هستم خوشحال و خرسندم

این جا کاملا متفاوت است

اینجا مزایا و محسنات بسیار زیادی دارد که فراتر از وصف است

تمام کسانی که اینجا زندگی می کنند

انطوری که من دوست دارم لباس می پوشند

ان لباسهایی را که من دوست ندارم به هیچ عنوان نمی پوشند

انجوری که من دوست دارم حرف می زنند

در مورد ان چیزهایی که من دوست ندارم حرف نمی زنند

انجوری که من می خواهم غذا می خوردند

ان غذاهایی را که من دوست ندارم نمی خورند

ان طوری که من خوشم می اید می نوشند

ان چیزهایی را که من دوست ندارم نمی نوشند

ان کتابهایی را که من دوست دارم می خوانند

ان کتابهایی را که من دوست ندارم نمی خوانند

ان چیرهایی را که من دوست دارم می نویسند

و از چیزهایی که من خوشم نمی ایند نمی نویسند

با کسانی که من دوست دارم معاشرت می کنند

و کسانی را که من دوست ندارم طرد می کنند

از همه مهمتر

انطوری که من دوست دارم فکر می کنند

و ان فکرهایی را که من دوست ندارم نمی کنند

خلاصه همه چیز اینجا بر وفق مراد است

خیلی اصرار داشتم که اسم اینجا را اتوپیا و یا شامبالا بگذارند انها هم موافقت کردند و روی تابلوی ورودی شهرمان با یک زبان اجنبی  که من نمی توانستم بخوانمش نوشتند :

MENTAL HOSPITAL

NO ENTRY

This area is forbidden for visitors and other PATIENTS families’ .there is a very dangerous

 Psychoneurotic

Psychopath

that can bite you

Bite your personality

Your mind your brain your soul and your spirit

BE AWARE

BE AWARE

BE AWARE

 دوستتان دارم ای عاقلان محبوس

داوود امین الرعایا

نوامبر2013

دی ماه 92

بمبئی تبریز

بسته پیشنهادی ایران به 1+5 در دوره سعید جلیلی چه بود؟ (متن کامل)

رسانه های ایرانی در شهریور ماه 1388 متن بسته پیشنهادی ایران به گروه 1+5 را منتشر کردند.


به گزارش عصر ایران این بسته پیشنهادی توسط سعید جلیلی دبیر وقت شورای عالی امنیت ملی به نمایندگان گروه 1+5 ارائه شد.

خبرگزاری مهر ضمن انتشار متن بسته پیشنهادی ایران در روز 21 شهریور ماه 1388 نوشت: متن کامل بسته پیشنهادی جمهوری اسلامی ایران به گروه 1+5 که چهارشنبه 18 شهریور به نمایندگان این گروه در تهران تحویل داده شد به این شرح است : 


متن بسته پیشنهادی ایران در سال 88
 
تردیدی نیست که امروز جهان در آستانه ورود به دوران جدیدی است. دوره سخت استیلای امپراطوری ها و سیطره شبکه های پیوسته رسانه ای و وزن کشی بر اساس قدرت تهاجمی و تسلیحات متعارف و نامتعارف رو به پایان بوده و دوران جدیدی با رویکرد فرهنگ و اندیشه و احترام به حقیقت خدا مدار انسانی در حال رشد و شکوفایی است. بسیاری از معضلات امروز جهان از جمله بحران بی سابقه اقتصادی، بحران فرهنگ و هویت، بحران های سیاسی و امنیتی و رشد تروریسم، جنایات سازمان یافته و مواد مخدر دستاورد دوران رو به پایان حاکمیت تفکر غیر خدایی بر مناسبات جهانی و نیز میراث نحص برای امروز و فردای بشریت است. 
 
حل این مشکلات و برپایی دنیایی سرشار از معنویت، دوستی، رفاه، سلامت و امنیت مستلزم سازماندهی جدید و فراهم آوردن فرصت مناسب برای مشارکت عمومی در مدیریت جهانی است. سازوکارهای موجود قادر به پاسخگویی به نیازهای امروز بشر نبوده و ناکارآمدی آنها در قصاد، سیاست، فرهنگ و امنیت به وضوح قابل مشاهده است. این سازوکارهای ناشی از مناسبات قدرت و سلطه گری است در حالی که جهان امروز نیازمند سازوکار برآمده از تفکر الهی و رویکرد سنتی بر ارزش های انسانی و نیز لطف و محبت است. سازوکاری که زمینه های رشد و شکوفایی همه ملت ها و استقرار صلح و امنیت پایدار جهانی را فراهم نماید. 
 
ملت ایران با تاکید بر ظرفیت های ذاتی ملی و نیز توانمندی های منطقه ای و بین المللی خود و با التزام اصولی، اعتقای و تاریخی به بهره گیری از این ظرفیت ها و توانمندی ها در جهان بر قراری صلح، آرامش، ثبات پیشرفت و رفاه ملت های منطقه و جهان آمادگی دارد تا بر اساس اصول و ارزش های الهی و انسانی از جمله به رسمیت شناختن حقوق ملت ها، احترام به حاکمیت کشورها، رعایت مردم سالاری و حق آزاد انتخاب برای ملت و نیز پرهیز از فشار و تهدید و بر اساس بنیان های محکم عدالت و قانون و از طریق گفتگو و مذاکره مسیر مناسب برای دستیابی به صلح پایدار و ثبات درون رای منطقه و جهان و نیز پیشرفت مستمر و رفاه فراگیر ملت های منطقه و جهان را فراهم آورد. 
 
در این راستا جمهوری اسلامی ایران معتقد است در چارچوب رعایت اصول عدالت محوری، مردم سالاری و چندجانبه گرایی طیف گسترده ای از موضوعات امنیتی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی در سطح منطقه ای و جهانی را می توان در بستر گفتگو و با هدف همکاری سازنده به محورهای رشد و تعالی ملت ها و برقراری صلح و ثبات در منطقه و جهان تبدیل کرد. 

 
همانطور که در بسته پیشنهادی سال گذشته نیز تاکید شده جمهوری اسلامی ایران بر این باور است که درس گرفتن از اشتباهات گذشته و عدم اصرار بر مسیرهای بی نتیجه و بن بست، شرط ضروری موفقیت در مذاکرات فرا رو بوده و از این رو التزام همه طرف های درگیر به اولا، تدوین چارچوب نوینی از تعاملات در سطح بین المللی که به دور از اشتباهات گذشته باشد و یقینا پر از حسن نیت همه طرف ها در قول و عمل، پایبندی به احترام متقابل عدالت و قانون می تواند مرحله جدیدی از مذاکرات برای تحقق همکاری های بلند مدت در جهت تحکیم صلح و امنیت پایدار در منطقه و جهان را در پی داشته باشد. 
 
موضوعات سیاسی - امنیتی، اقتصادی و بین المللی از جمله محورهایی هستند که نگرانی های مشترکی را در منطقه و جهان برای دولت ها و ملت ها ایجاد کرده است. جمهوری اسلامی ایران اعتقاد راسخ دارد که بر اساس اصول و مبانی ذکر شده در بالا شرایط کنونی بین المللی نیز اقتضاء دارد تا همه دلسوزان به سرنوشت بشریت و طرف های ذی ربط با تبدیل نگرانی های مشترک به تعهدات دسته جمعی، زمینه موثر همکاری های موثر منطقه ای و بین المللی را فراهم آورند. 
 
بر این اساس جمهوری اسلامی ایران آمادگی خود را برای ورود به مذاکرات همه جانبه فراگیر و سازنده با هدف دستیابی به چارچوب مشخص همکاری ها از طریق التزام همه طرف ها به تعهدات دسته جمعی اعلام داشته و آینده ای عاری از بی عدالتی و توام با رفاه و پیشرفت و به دور از استانداردهای دوگانه را برای تمامی کشورهای جهان و منطقه در پرتو این همکاری ها پیش بینی می کند. 
 
  در ادامه متن بسته پیشنهادی ایران آمده است : بر اساس اولویت های منطقه ای و بین المللی محورهای مذاکرات برای صلح و رفاه را می توان در سه محور سیاسی - امنیتی، بین المللی و اقتصادی لحاظ نمود. 
 
1- محور سیاسی - امنیتی 
 
1.1 - حفظ کرامت انسانها، احترام به فرهنگ ملت ها و تامین حقوق آنها 
 
1.2 - تقویت ثبات و تحکیم صلح عادلانه، توسعه گستره مردم سالاری و پیشرفت دمکراسی و ارتقاء رفاه ملت ها در مناطقی که از بی ثباتی، نظامی گری، خشونت و تروریسم رنج می برند بر مبنای: 
 
اول: احترام به حقوق ملت ها و منافع ملی کشورها 
 
دوم: تحکیم حاکمیت ملی کشورها در چارچوب روش های مردم سالارانه 
 
سوم: پرهیز از خشونت و نظامی گری 
 
چهارم: مقابله ریشه ای با تروریسم 
 
نقاطی در جهان به ویژه خاورمیانه، بالکان ، بخش هایی از آفریقا و آمریکای جنوبی و شرق آسیا از جمله مناطقی هستند که در اولویت باید مورد توجه قرار گیرند. تعامل مشترک برای کمک به ملت فلسطین برای تدوین طرحی جامع، مردم سالارانه و عادلانه برای دستیابی ملت فلسطین به حقوق اساسی خود می تواند نمونه ای از این همکاری ها باشد. 
 
1.3 - مبارزه با تهدیدهای امنیتی مشترک از طیق مقابله اساسی، همه جانبه و موثر با عوامل ایجاد کننده و تقویت کننده تهدیدهای امنیتی از جمله تروریست، مواد مخدر، مهاجرت های غیر قانونی، حمایت های سازمان یافته و دزدی دریایی 
 
2. مسائل بین الملل 
 
2.1 - اصلاح ساختار سازمان ملل و شورای امنیت و ارتقای کارکرد آنها بر مبنای مردم سالاری و عدالت 
 
2.2 - ارتقای وزن و جایگاه موضوعات زیست محیطی در مسائل بین المللی و مشارکت عمومی در مدیریت مسائل زیست محیطی 
 
2.3 - تعریف و تدوین عادلانه حقوق فضا و سهیم شدن همه دارندگان فناوری فضا در مدیریت و بهره برداری عادلانه از آن 
 
2.4 - تعریف و تدوین حقوق مربوط به تبادل فناوری های نو و پیشرفته 
 
2.5 - توسعه نظارت قانونمند و عادلانه آژانس بین المللی انرژی اتمی و ایجاد سازوکار لازم برای بهره برداری همگانی از انرژی پاک هسته ای در زمینه کشاورزی، صنعت، پزشکی و تولید نیرو 
 
2.6 - جهان شمولی معاهده NPT و سازماندهی عزم جهانی و اعمال برنامه واقعی و اساسی برای خلع سلاح کامل و جلوگیری قاطع از هر گونه توسعه و اشاعه تسلیحات هسته ای، شیمیایی و میکروبی 
 
2.7 - ارتقاء ملاحظات اخلاقی و انسانی و حاکمیت کامل آنها در سازوکارها، مناسبات و رویه های بین المللی 
 
3. محور اقتصادی 
 
3.1 - انرژی و امنیت آن در عرصه های تولید، عرضه و انتقال و مصرف 
 
3.2 - تجارت و سرمایه گذاری 
 
3.3 - ظرفیت سازی برای ارتقاء رفاه عمومی، فقر زدایی از جهان و کاهش فاصله طبقاتی و فاصله شمال جنوب 
 
3.4 - ریشه یابی عوامل بحران اقتصادی و مالی جهانی و جلوگیری از وقوع جنبه های دیگر بحران در عرصه اقتصادی جهان و طراحی سازوکاری جدید وعادلانه 
 
3.5 - مبارزه با اقتصاد زیر زمینی، مفاسد اقتصادی، جرایم مالی و جنایات سازمان یافته علیه امنیت اقتصادی.

سوالی بسیار مهم و درد مرد تیر خورده

سلام آقای امین الرعایا
وقتتون بخیر

من یک گیاهخوار و مدیر وب سایت .....هستم که پارسال شهریور ماه
برای اولین بار وبلاگتون رو خوندم و همون موقع هم از طریق ایمیل آدرس:


براتون ایمیل فرستادم منتها متأسفانه چند روز بعدش این ایمیل به علت یه
سری فعالیت های تبلیغاتی مسدود شد ولی اگه الآن همین ایمیل آدرس بالا رو
در ایمیل هاتون جستجو کنید، اون پیغام من رو خواهید دید

عرض شود که از اون موقع تا حالا من خیلی سرم شلوغتر شده ولی بازم گهگاهی
که فرصت میشه به وبلاگتون سری میزنم و از مطالب مفیدتون بهره مند میشم
من دو ماه پیش دومین سالگرد گیاهخواریم بود و در یک سال گذشته چندین متد
مختلف از جمله مراقبه ی کوان یین، یوگای خورشیدی و مراقبه ی قلب دوتایی
(
که در مکتب پرانیک هیلینگ باهاش آشنا شدم اونم دو ماه پیش موقعی که در
مالزی بودم) و هم چنین یوگای خنده، که همگی خوب بود هر چند به دلیل
گرفتاری های زیاد من و عدم تمرکز، هرگز نتونستم منظم تمرین کنم اما از
همین تمرینات مقطعی هم به اندازه خودش نتیجه گرفتم
دوست دارم از این به بعد بیشتر در رابطه با یوگا تحقیق کنم و بیشتر تمرین کنم

از ریکی اطلاعاتم در حدیه که در وبلاگ شما خوندم و هنوز خیلی راجع بهش
تحقیق نکردم. ایشالا در اولین فرصت بیشتر تحقیق می کنم و با توجه به
اینکه در شهرستان زندگی می کنم، بیشتر سعی می کنم ایمیل بزنم هر چند که
من هر ماه به تهران میرم و چند روز می مونم و بنابر این اگه مایل بودین
افتخار ملاقات شما رو داشته باشم، بسیار خوشحال خواهم شد که یه دیدار
حضوری بذاریم و راجع به روش های معنوی مختلف و مزایای اونا صحبت کنیم چون
تنوع در روش ها خیلی زیاده ولی چیزی که من درک کردم اینه که هر کس با یه
روش راحت تره و تا حالا هیچ روشی نبوده که همه بتونن اون رو انجام بدن،
همونطور که همه نتونستن گیاهخوار بشن

اما فعلاً یک سؤال خیلی مهم دارم که در این برهه از زمان مهمترین سؤال
ذهنی منه، و اونم اینه که اگه قبول کنیم که خالقی وجود داره که منطقی هم
هست، پس در این صورت آیا خلق ما و وجود جهان اجباری نیست؟
چون مسلماً دوست نداریم بهمون بگن که شما به اجبار آفریده شدید و هیچ
چاره ی دیگه ای هم نیست!
پاسخ دادن به این سؤال آسون نیست ولی یه ندای درونی بهم میگه که هیچ چیز
اجباری نیست و احتمالاً در خلقت هر چیزی، اختیار مخلوق هم علاوه بر
اختیار خالق وجود داره

آیا این سؤال برای شما هم پیش اومده؟ آیا پاسخی براش پیدا کردین؟

ضمناً سایتم رو هم در این مدت هر چند دیر به دیر ولی منظم آپدیت کردم و
کتابها و فیلم های جدید زیادی اضافه شده (که آخریش همین امروز بود) و
ازتون دعوت می کنم از مطالبمون استفاده کنید امیدوارم براتون مفید باشه:



منتظر پاسختون هستم...
شاد و پیروز باشید

 

 

 

سلام دوست عزیزم

بسیار خوشحال هستم که در راه پیدا کردن پاسخ سوالهایت همواره در حرکت هستی

و باعث مسرت است که برای ارتقای سطح سلامتی خودت و جامعه ات تلاش می کنی

امین جان  من هم دوست دارم که وقتی تهران امدم با هم دیداری داشته باشیم

محل زندگی و کلینیک ما در تبریز است اما ماهی یک مرتبه برای برگزاری کلاسهای ری کی به تهران می ایم

 فرصت خوبی خواهد بود

 

در مورد سوالتان

سوال بسیار جالب و حیاتی به نظر می رسد

ذهن بازیگوش ما معمولا این گونه سوالات را برای کسانی مطرح می کند که انسانهای مفیدی هستند و می توانند هزاران و یا بهتر بگویم میلیونها برابر بیشتر و عمیقتر و پایدارتر از امروزشان برای جامعه شان مفید باشند

اما با مطرح شدن اینگونه سوالات انرژی گرانبها و فکر توانمند انها به هدر می رود 

نیروی حیاتی که میتواند موجب تحولات عظیم در سلامتی جوامع شود برای یافتن پاسخ این سوالات فرضی از بین می رود

فرد خسته و درمانده از شهری به شهری و از استادی به استادی و از گروهی به گروه دیگر حرکت می کند

جاری بودن زیباست

ان لحظه ای که استادی جدید میابی و فکر می کنی او پاسخ همه سوالهایت را می داند حسی بسیار خوش ایند در درونت رشد می کند

و پس از گذشت زمانی چند

می بینی که ان استاد هم نظراتی دارد

تنها نظراتی

که پشتوانه قاطعی برای انها ندارد

از تو می خواهد که فقط باور کنی و اعتماد کنی

ایا می توانید؟

ایا تا به حال توانسته اید؟

داستانی تکراری است

به قدمت هزاران سال

به قدمت عمر ذهن بیمار بشر

به قدمت علت رنج نوع بشر

و فکر می کنم خودتان این را به شخصه تجربه کرده باشید

حسهای خوش ایند امید  امید امید

و حس ناخوش ایند دلسردی ناامیدی ناامیدی ناامیدی

 

برایت داستانی می گویم

مردی را که زخمی شده بود و تیری در پهلویش فرو رفته بود پیش دکتر بردند

زخم به شدت خونریزی می کرد و دردی جانکاه را بر روح و روان مرد می ریخت

دکتر می خواست که خیلی سریع تیر را در بیاورد و تا عفونت نکرده بر زخم مرهم بگذارد

اما مرد زخمی که به شدت در رنج بود (مانند همه ما گمگشتگان)

اجازه نداد

دست شفابخش دکتر را پس زد

او می گفت من باید اول بدانم که چه کسی این تیر را پرتاب کرده

نیت او چه بوده؟

ایا سهوا بوده یا عمدا؟

ایا اجباری بوده یا اختیاری؟

ایا با من و عقایدم مشکلی داشته؟

ایا با اجدادم و عقایدشان مشکلی داشته؟

ایا با خدایان من و قبیله من مشکلی داشته؟

من باید بدانم و او را توجیه کنم که حق با ما است

حق فقط با ما است

چوب تیر را از چه درختی ساخته اند؟

سازنده اش کدام استاد کار بوده است؟

ایا ان استاد کار می دانسته که می خواهند با این تیر چه کنند؟

اگر می دانسته چرا موافقت کرده؟

اگر نمی دانسته چرا پی گیری نکرده؟

چرا نظارت نکرده؟

آهنش را از کدام معدن استخراج کرده اند؟

چگونه انرا شکل داده اند؟

و هزاران سوال دیگر که برای یافتن پاسخش به تحقیقات میدانی و غیر میدانی عظیمی نیاز بود که شاید به جواب می رسید و شاید برای همیشه در پرده ای از شایدها پنهان می ماند

این (شاید)  روزگاری می توانست بزرگترین عامل نجات بشریت از درد و رنج ابدیش باشد

اما فرصت از دست رفت

او اجازه نداد تا علت رنج را بیرون بکشند

او اجازه نداد تا علت رنج را بیرون بکشند

او فکر نکرد که اصلا چرا به جنگ رفته تا تیری پهلویش را بدرد

او هیچگاه فکر نکرد که چگونه انقدر نفرت و بی زاری در وجودش رشد کرد که به راحتی شمشیرش را برداشت تا برود و دیگر انسانها را بکشد

او با فکر کردن بی گانه بود

او و نسلش با تفکر تعقل و تدبر نااشنا بودند

و مرد مرد

زنش بیوه شد 

بچه هایش یتیم شدند

و او همچنان مرده بود

کارش که کشاورزی بود بر زمین ماند

هزاران یتیم گرسنه ای که منتظر کاشت داشت و برداشت گندم بودند گرسنه ماندند

و او همچنان مرده بود

هزاران یتیم از گرسنگی مردند

و او هم همچنان مرده بود

امین جان دوستت دارم

دی ماه 92 تبریز

 

داروهای ناتمام

داروهاي نيمه كاره



>>شايد شما هم در خانه، داروهايي داريد كه كامل استفاده نشدند و چون مخصوص يك بيماري خاص بودند، براي بعد هم قابل استفاده نيستند. داروخانه‌ها حتي رايگان هم داروهاي دست نخورده رو هم قبول نمي‌كنن چه برسه به داروهاي نيمه كاره رو. از طرفي مي‌دونيم افرادي هستند كه نيازمند اين داروها هستند. خوشبختانه موسسه خيريه كهريزك داروهاي باقي‌مانده‌ي شما رو قبول مي‌كنه و از اونا براي درمان مددجويانش استفاده مي‌كنه.
>>براي تحويل داروهاي اضافه(اعم از استفاده شده يا استفاده نشده) به موسسه كهريزك مي‌تونيد به دفاتر اين موسسه در ميادين ميوه و تره‌بار مراجعه كنيد. نشاني اين مراكز در تهران به شرح زير است:
>>
>>دفاتر آدرس تلفن ساعت کار شنبه تاپنجشنبه ساعتکارتعطیلی میادین ساعت کارجمعه
>>آزادی بزرگراه آیت ا... سعیدی  نرسیده به میدان آزادی جنب خ هاشمی --- 8 الی 19 14:30 - 13 8 الی13
>>اختیاریه میدان اختیاریه ابتدای خ شهید لطفی   8 الی 19 14:30 - 13 8 الی13
>>بلوارفردوس فلکه دوم صادقیه بلوار فردوس روبروی ورزشگاه برادران خادم 44960802 8 الی 19 14:30 - 13 8 الی13
>>بهاره   بزرگراه آیت ا... کاشانی انتهای جنت آباد شمالی جنب پارک بهاره 44620274 8 الی 19 14:30 - 13 8 الی13
>>پونک اشرفی اصفهانی میدان پونک بلوار کمالی   ---- 8 الی 19 14:30 - 13 8 الی13
>>پیروزی خ پیروزی میدان هجرت به طرف سه راه تهرانپارس 77434946 8 الی 19 14:30 - 13 8 الی13
>>ترنج رسالت بعد از چهارراه دردشت روبروی دانشکده مترو جنب خ احمدیان 77877101 8 الی 19 14:30 - 13 8 الی13
>>تهرانسر کیلومتر 5جاده کرج خ تهرانسر جنب پارک لاله   8 الی 19 14:30 - 13 8 الی13
>>جماران خ شهید باهنر اول جماران روبروی کوچه دوم 26112210 8 الی 19 14:30 - 13 تعطیل
>>معلم بزرگراه آیت ا...سعیدی چهارراه یافت آباد بلوار معلم خ شهید حیدری شمالی جنب دادسرا ---- 8 الی 19 14:30 - 13 تعطیل
>>لواسانی لواسانی خ فرمانیه بین کامرانیه و سهراه دزاشیب جنب گلستان ---- 8 الی 19 14:30 - 13 8 الی13
>>شقایق میدان ابوذر به سمت امامزاده حسن خ فریدون احمدی 55139544 8 الی 19 14:30 - 13 8 الی13
>>شاهد خ نبرد بلوار ولیعصر غربی تقاطع شاهد ضلع جنوب فرهنگسرای خاوران ---- 8 الی 19 14:30 - 13 8 الی13
>>طوس انتهای طوس تقاطع یادگار امام روبروی خ زنجان ---- 8 الی 19 14:30 - 13 8 الی13
>>قصر مطهری بعد از خ دکتر شریعتی خ معلم خ مرودشت اول خ مرودشت ---- 8 الی 19 14:30 - 13 8 الی13
>>محبوبمجاز بزرگراه نواب پایین تر از امام خمینی خ محبوب مجازغربی خ سینا جنب گوی پارک نیلوفر 55766960 8 الی 19 14:30 - 13 تعطیل
>>مسعودیه سه راه افسریه شهرک مسعودیه خ ابومسلم ---- 8 الی 19 14:30 - 13 8 الی13
>>مشیریه سه راه افسریه میدان آقانور 30متری صالحی بعد از چهارراه اول 33463706 8 الی 19 14:30 - 13 8 الی13
>>مهرآبادجنوبی بزرگراه فتح نرسیده به م فتح خ طالقانی جنب ورزشگاه شهرداری منطقه9 66615193 8 الی 19 14:30 - 13 8 الی13
>>هفتچنار خ آزادی انتهای جیحون خ رنجبر نبش خ نوری 55137067 8 الی 19 14:30 - 13 8 الی13
>>هروی پاسداران بوستان5 میدان هروی انتهای بلوار گلزار خ شهید زندی 22308601 8 الی 19 14:30 - 13 8 الی13
>>ولنجک بلوار دانشجو خ گلریزان جنب ساختمان مهندسان مشاور 22401085 8 الی 19 14:30 - 13 8 الی13
>>غیبی شهرری بعد از میدان نماز میدان شهید غیبی ---- 8 الی 19 14:30 - 13 8 الی13
>>صادقیه ستارخان بعد از برق آلستوم فلکه صادقیه خیابان  خسرو ---- 8 الی 19 14:30 - 13 8 الی13
>>
>>لطفا اين ايميل رو براي دوستانتون هم بفرستيد.
>>با آرزوي سلامتي براي همه
>>
>>
>>

راز استادی که شفا می گریست


منبع ری کی 2

 

برایتان گفتم که برای رهایی از درد و رنج به سفررفتم

در کرانه رود مادر به دنبال اسرار هزار و یک استاد بودم

استادی را دیدم که چشمانم را به حقیقت ناهوشیاری و گفتگوی درونیم باز کرد و خود را همسان جنایتکاران و خودکامگان بزرگ تاریخ دیدم

مهیای سفر شدیم

دستانم را گرفت و ابری بزرگ را در اسمان به من نشان داد

پرسید منشا این ابر چیست؟

منبع این ابر کجاست؟

کار این ابر چیست؟

عجب سوال مسخره ای هر کودک دبستانی هم جواب این سوالات را می داند

من مهیای سفر به قلب عجایب شده بودم نه اینکه سوالهای سطحی از من بپرسی و وقت گرانبهای مرا تلف کنی

استاد لبخندی تاسف بار زد و گفت می دانستم همه احمقهای دنیا شبیه به هم هستند ،، سوالهایم را پاسخ می دهی یا به قعر جهنم بفرستمت؟

از ترس جهنم که جایگاهی داغ و پر از اتش است شروع به تکرار هر انچه در اموزش و پرورش حفظ کرده بودم کردم

این ابر باران می بارد

این ابر برکت و نعمت را بر مردمان گیاهان و حیوانات فرو می بارد

این ابر موجب رشد برنج و گندم و میوه های مختلف می شود تا ما انها را بخوریم

این ابر موجب تلطیف هوا می شود تا ما بهتر نفس بکشیم

این ابر باعث می شود که اب سفره های زیرزمینی پر شود و ما بتوانیم از چاههایمان اب بیرون بیاوریم و بخوریم

این ابر باعث می شود تا گرد و خاک و الودگی های محیطی شسته شده و پیرامون ما تمیز و باصفا گردد

این ابر مایه حیات را که همان اب باشد بر سر ما نازل می کند

این ابر مامور خداوند بزرگ است تا به ما روزی برساند

این ابر موجب رعد و برق می شود و در اثر ان قارچها از خاک بیرون می ایند

این ابر سایه ایجاد می کند تا مسافری خسته در سایه ان استراحت بنماید

استاد سرش را تکان داد و گفت کافی است کافی است سرم را خوردی این همه مطالب را کجا به شما یاد داده اند

گفتم در مدرسه

لبخندی زد و به سراغ سوال بعدی رفت

منشا این ابر کجاست

منشا این ابر در اقیانوس های بزرگ است

دیگر؟

منشا این ابر در دریاها و خلیج های پاک و نیالوده  مخصوصا خلیج همیشه پارس است

دیگر؟

منشا این ابر در رودخانه ها رودهای پاک و مطهر است

دیگر؟

منشا این ابر........

 هرچه که به ذهنم می رسید گفته بودم

اقیانوس ها دریاها و رودها

استاد دستانم را گرفت و در امتداد راه خاکی به راه افتادیم

ساعتی بیش نرفته بودیم که بویی بسیار وحشتناک و متعفن شامه ام را ازرد از استاد خواستم که مسیرمان را عوض کنیم لبخندی زد و گفت مسیرمان همین است

هر چه جلوتر می رفتیم بو بیشتر می شد سردرد شدیدی گرفته بودم اما چاره ای نبود

ناگاه از پس پیچ جاده لاشه ای عظیم هویدا شد گویا که مال خوکی غول پیکر بود و شاید مال بچه فیلی عظیم

لاشه در حال پوسیدن بود و امعا و احشایش بیرون ریخته بود و کرمها و مارها در ان مشغول خزیدن و خوردن بودند

حالت تهوع به من دست داد و تمامی محتویات معده ام از بدنم خارج شد

از استاد پرسیدم این صحنه درس امروز تو بود حقی که همه شما شیش می زنید

گفت احمق جان بنگر چشمانت را باز کن و بنگر

با کراهت و تنفر به ان جنازه نگریستم

و جزییات بیشتری از فسادش را دیدم و مجدد حالم به خورد

گفت نفرت و بی زاری نفرت و بی زاری نفرت و بی زاری

همه زندگی تو را اغشته به استفراغت کرده

بنگر این چیز را همین گونه که هست بنگر

به ناگاه به یاد اوردم ان تکنیک باستانی را نگریستم

تنها نگریستم

تکه گوشتی بر زمین افتاده بود که سفره ای عظیم بود برای میلیونها جانور کوچگ و بزرگ

استاد با چوب دستش ضربه ای به پس سرم زد و گفت عمیقتر بنگر

نگریستم و از انچه می دیدم حیرت کردم

ذرات ریز اب را می دیدم که از جنازه جدا می شوند و به اسمان می روند به هم می پیوندند و سپس به هیئت اجتماع به سوی ان ابر پرخیر و برکت حرکت می کنند

استاد تکانم داد و گفت حرکت کن چیزهای زیادی هست که باید همانگونه که هستند ببینیشان

به راه افتادیم چند قدمی بیش نرفته بودیم و من همه حواسم پیش ابر و قطرات اب جنازه متعفن بود که احساس کردم پایم در چیزی گرم و لزج فرو رفت

به پایین نگریستم

پایم در چیزی سبزرنگ تا زانو فرو رفته بود

استاد از خنده روده بر شده بود

گفت ناراحت نشو تاپاله فیل هندی است

انرا بویید و اندکی چشید و گفت اینطور که معلوم است کبدش و کلیه اش خوب کار نمی کند

امیدوارم پیدایش کنم و دارویی به او بدهم تا خوب شود

آه خدای من این چه استادی بود که نصیب ما شد

پایم را با نفرت و بی زاری بیرون کشیدم

تاپاله مانند سریش بود به همه پایم چسبیده بود

و بوی بسیار بدی داشت

استاد دوباره با چوب دستش به پشت سرم زد و تکرار کرد:نظاره کن نظاره کن

بی تفسیر بی قضاوت

نه حرص و آز بیشتر

نه نفرت و بی زاری بیشتر

تنها نظاره کن

حس نفرتم را دیدم

به نفسم بازگشتم

به ان پل جاودانی

و در جایگاه نظاره مستقر شدم

تنها توده ای از ارتعاشات را دیدم که منبع تغذیه هزاران گیاه و میلیونها مورچه بود انها خداوند را شاکر بودند که این مائده اسمانی نزدیک لانه انها فرود امده است

و سپس دوباره ذرات ریز اب را دیدم که اوج می گرفتند به هم می پیوستند و به سوی ان ابر عظیم جاری می شدند

به پایم نگریستم اثری از ان سریش متعفن نبود

به راه خویش ادامه دادیم

از ابشاری عظیم گذشتیم از دهکده های بسیاری گذر کردیم و مردمان را دیدیم و استاد بهر هر کدام درسی گرانبار داد

به باتلاقی رسیدیم

باتلاقی بسیار عظیم که لجنهایش گورستان هزاران انسان و حیوان بخت برگشته شده بود

تکنیک را به کار بستم

از ابزارم استفاده کردم

باتلاق همچنان بود اما نفرت و بی زاری در من نبود

بلافاصله قطرات ریز اب را دیدم که برمی خواستند و به سوی ابر مادر می رفتند

ان قطرات شاید از جنازه انسانی بر می خواست و شاید از جنازه حیوانی و شاید ناشی از تبخیر ان اب الوده بود اما صعود می کردند صعود می کردند

به راهمان ادامه دادیم در ارامشی عجیب گام بر می داشتم احساس می کردم بسیاری از تضادهای بسیار عمیق وجودم پالایش شده اند

احساس دست یابی به سطوح جدیدی ار خرد را داشتم

بوی دود و سوختگی به مشامم رسید

بوی گوشت سوخته شده

به بالای تپه رسیدیم

انچه را که می دیدم باور نمی کردم

یک صحنه جنگ عظیم بود

میدان نبرد دو گروه از انسانها

جسد ها برروی زمین افتاده بودند و خون کشتگان تمامی میدان را پر کرده بود

کسی دست نداشت دیگری سرش را بریده بودند

ان یکی شکمش دریده شده بود و روده هایش بر زمین جاری بود

سربازی دیگر پا نداشت و ناله می کرد

آه خدای من

موج عظیمی از نفرت و بی زاری تمام وجودم را در بر گرفت

نفرت از کسانی که موجب این جنگ بودند

نفرت از حرص و آز

نفرت از تعصب

نفرت از خشم و جهل

نفرت از بهانه هایی که موجب این جنگ شده بود

نفرت از خدایان و الاهه ها که برای جلوگیری  این جنگ هیچ کاری نکرده بودند

گریستم به پهنای صورت گریستم

هر کدام از این سربازان فارغ از اینکه حق بودند یا باطل رایایی در خانه داشتند که چشم انتظارشان بود و انها

بازنمی گشتند

دیگر بازنمی گشتند

هیچ گاه بازنمی گشتند

و چشمان دخترکان کوچکشان همواره بر در می ماند

ای حرص و آآززززز ای نفرت و بی زاری ای جهل چه می کنید با ما انسانها؟

چه می کنید

هق هقم فضای دشت را پر کرده بود

مدتها بود که چنین به بدبختی نوع بشر نگریسته بودم

گریستم گریستم

و استاد در سکوت خارج شدن رنجم را می دید

بر شانه ام زد وگفت فرزندم روزی می بایست که عظمت رنج نوع بشر را درک کنی

تنها ان روز است که این سفر و رنجهایش معنا پیدا میکند

تنها ان روز است که این سفر و درسها و دردهایش معنی پیدا می کند

بنگر به درونت بنگر و رنجت را ببین

غم ان دخترکان چشم انتظار را ببین

اندوه زنان بیوه و مادران داغدیده را ببین

نمی توانستم نمی توانستم

گنجایش نداشتم ظرفیتم به پایان رسیده بود

رنج نوع بشر رنج نوع بشر

اما چاره ای نبود

دیدم و سپس با درد فراوان به جایگاه نظاره وارد شدم

چیزی دیدم که فرای وصف است شاید روزی به و صف در اید در ان روز برایتان خواهم گفت

و سپس قطرات ریز اب را دیدم که از جنازه ها خارج می شدند

ذرات ریز اب را دیدم که از خون جاری بر زمین بلند می شدند

انها در هم بودند

نیمی از سوی کافران بود و نیمی از ناکافران

نیمی از سوی طرفداران حق بود و نیمی از باطل مداران

نیمی از به شهادت رسیدگان بود و نیمی از به هلاکت رسیدگان

خورشید بر همه گی یکسان می تابید و ذرات اب همه گی با هم و در کنارهم صعود می کردند بی توجه به جسم و ذهنی که از ان تراوش کرده بودن

همه گی به سوی ابر مادر می رفتند

همه گی به سوی مقصدی واحد می رفتند

فارغ از اندیشه هایشان

 فارغ از اعتقاداتشان

به سوی استاد نگریستم

گفتم دیگر طاقت ندارم درس را پایان ده

گفت حق داری فرزند

حق داری

اما در جایگاه نظاره بمان هنوز کارمان به پایان نرسیده

خستگی ام را نظاره کردم

بی هودگی ام  را نظاره کردم

ناتوانی ام را نظاره کردم

به ان پل جاودانی بازگشتم و عزم ادامه سفر کردم

دوباره ارامشی که مختص جایگاه ناظر است بر وجودم جاری شد اما دریافته بودم که این هم پایدار نیست و هنوز نقاط ضعف زیادی دارم در ارامش بودم و هوشیاری را کاملا در هر لحظه به لحظه حفظ می کردم

به شهری بزرگ رسیدیم

بسیار عظیم که پایانش را نمی دیدم

پایان شهر در غباری دود الود گم شده بود

استاد حوضچه هایی عظیم را به من نشان داد

شاید صد حوضچه در کنار هم بودند

چرخهایی بزرگ محتویات انها را به هم می زد

از استاد پرسیدم اینها چیستند؟

گفت نمی دانی؟

تو در شهری بزرگ زاده شدی و در شهری بزرگ رشد کردی چه طور نمی دانی؟

گفتم من و ما تنها از نظر فیزیکی رشد کرده ایم

من و ما شاید اموزش دیده باشیم اما از پرورش بی بهره بوده ایم

سوالی دیگر پرسید

گفت زمانی که به دستشویی می رفتی و خود را تخلیه می کردی

هیچ گاه به مقصد محتویات بدنت فکر کرده بودی؟

سرم را پایین انداختم و گفتم من و ما تفکر را نیاموختیم

من و ما تدبر را نیاموختیم

من و ما تعقل را نیاموختیم

من و ما بیشتر حفظ می کردیم و سپس پس می دادیم و به ده یا حداکثر دوازده ای قانع بودیم که مشروط نشویم و اخراج نگردیم

لبخند تلخی زد گفت یکی از ایستگاههای بین راهی محتویات روده ات این حوضچه هاست

آه خدای من

باز هم این استاد نابکار دست روی نقطه ضعف من و ما گذاشت

نفرت و بی زاری از انچه که در درونمان هست

و سپس که بیرون می اید کثافت و نجاستش خودمان را هم مشمئز می کند

او دست بر نقطه ضعف من و ما گذارده بود

دیگر تلاش نکردم که به جایگاه نظاره بازگردم

از او پرسیدم

خوب که چه این همه فضولات را به من نشان می دهی که چه

این ها چه ربطی به منشا ری کی دارد

اینها چه ربطی به منبع نیروهای شفابخش دارد

دیگر از دست تو خسته شدم

تو یک انسان بیمار هستی که از درد کشیدن من لذت می بری

استاد به عمق چشمان نگریست و با ارامش بی نظیر گفت یا خفه می شوی یا خودم خفه ات می کنم

در ارامشش هیبتی عظیم نهفته بود

ترس تمام ذهنم را ذهن بیمارم را در بر گرفت

تسلیم شدم و به روی زانوانم افتادم

گفت بنگر به ان دریای فضولات انسانی بنگر

نگریستم نگریستم

چیزهای زیادی دیدم که حقیقت را نشان می داد

حقیقتی که فارغ از بوها و تصاویر و مزه های مشمئز کننده بود

و سپس

ذرات اب را دیدم که صعود میکردند و به سوی ابر مادر می رفتند

و به ان می پیوستند

ابر بسیار عظیم شده بود

تمام فضای ان شهر کثیف را پوشانده بود

بر بالای تمامی کثافات ان شهر قرار داشت

مردمان شهر به اسمان می نگریستند و در دل از خدای خویش می خواستند که رحمت و برکت ان ابر به صورت باران بر شهرشان ببارد

مردمان ان شهر تشنه بودند تشنه اب حیات

مردمان ان شهر هوا می خواستند هوای تازه

هوای تازه

به دور از الودگی های ماشینی و صنعتی

مردمان ان شهر گرسنه بودند

 غذا می خواستند و می دانستند با بارش ان ابر دوباره درختان میوه می دهند و گندمها سبز می گردند و گاوها و گوسفندها پروار می کردند

مردمان ان شهر کور بودند

از ابر می خواستند تا برکتش را فرزندانش را ذراتش را بر انها هدیه کند تا بشویند چشمانشان را تا شاید بتوانند ببینند

ببینند هرچه را همانطور که هست

مردمان ان شهر کر بودند

از ابر می خواستند تا ببارد و بشوید گوشهایشان را تا بتوانند

بشوند هرچه را همانطور که هست

و ابر بارید

خدای من

ابر بارید

دریافتم داستان را

پیدا کردم پاسخ سوالم را

استاد لبخندی زد گفت

فرزندم برای رهایی از رنج                      نوع بشر راهی دارد

دوستتان دارم ای رنج کشیدگان جاده اکنون

داوود امین الرعایا

27 آذار92

تبریز بمبئی

 

 

در خانه بودم  (سفر به هند)


قبل از سفر به هند تحقیق مفصلی در مورد ان کرده بودم به وبلاگهای مختلفی سر زده بودم و تجربیاتشان را خوانده بودم

از دوست عزیزم مریم که تمام عرض هند را با دوچرخه رکاب زده بود سوالهی زیادی پرسیده بودم که او با لبخندی معنا دار می گفت خودت که بری می بینی .)

به هند رسیدم و از فرودگاه بمبئی خارج شدم

به هتل رفتم و صبح خیلی زود بیرون زدم

دوست داشتم مردم را که از خانه هایشان بیرون میایند ببینم

بچه هارا که به مدرسه می روند ببینم

مغازه دارها که مغازه هایشان را باز میکنند ببینم (البته ساعت ده زودتر باز نمی کنند(هند یکی از شهرستانهای شیراز خودمان است))

به چهره هایشان دقت می کردم به لباس پوشیدنشان به لبخند و ارامشی که در چهره تک تکشان موج می زد

قوه شامه من بسیار قوی است همان بوی مخصوصی که می گفتند می امد  همه جا

گرد و خاک و الودگی هوای بمبئی هم بود

صدای ممتد و گوش خراش بوق ریکشاها و سایر اتوموبیل ها لحظه ای قطع نمی شد

ترافیک بسیار سنگین و در هم پیچ خورده خیابانها

سگها و گاوهایی که با ارامش تمام از وسط خیابان می گذشتند و سگهایی که به مانند انسانی وارسته در کنار خیابان ارمیده بودند

صدای اروغ های ممتد

گازهای معده که بی مهابا خارج می شد

تفهایی که از نظر کیفیت و کمیت از مشابه ایرانی هزار برابر بیشتر بود و مسافت قابل توجهی را در فضا طی می کرد تا به مقصد برسد

همه اینها هند بود

اما نکته حیرت انگیز این بود که من حیرت نکرده بودم

همه چیز برای من اشنا بود

همه چیز برای من طبیعی بود

هیچ چیز تعجب برانگیز نبود

چهره ها بوها مزه ها همه در جان من بود از قبل بود

من در خانه بودم

من در خانه بودم

دوستتان دارم

داوود امین الرعایا

25 نوامبر 2013 بمبئی هند

راز استادی که شفا می گریست

منبع ری کی 1

 

برایتان گفتم که برای رهایی از رنج سفری را اغاز کردم در کرانه رود مادر

در راه دانستم که برای رهایی از رنج باید راز رود  مادر را با تک تک سلولهای زنده ام درک کنم و برای دانستن راز رود مادر باید اسرار هزار و یک استاد را دریابم

و اینک ادامه داستان

در کناره رود می رفتم گاهی باتلاقی جلوی راهم را می گرفت و می بایست مسیرم را دورتر می کردم

گاهی انبوه درختان سد راهم می شد و مجبور می شدم برای دور زدن انها ساعتها مسیرم را دورتر کنم اما چه باک

زمان زیادی داشتم و کار دیگری هم نداشتم

برای سیر کردن خودم از میوه ها و ریشه گیاهان می خوردم

و برای یافتن جهت درختان میوه دار و گیاه ریشه دار از پویش بیوسن استفاده می کردم

حس میوه خوردنی و مسموم با هم فرق داشت حس ریشه خوراکی رسیده و ریشه خوراکی خام با هم فرق داشت

احتیاجی نبود تا گیاه را از ریشه دراورم و میوه را بکنم تا بفهمم قابل استفاده هست یا خیر

هم من و هم مادر طبیعت مدیون ری کی بودیم

او ابزاری بود در دستان من که می توانستم با استفاده از ان در زندگی اسیب کمتری به طبیعت بزنم

توانسته بودم با استفاده از این ابزار با طبیعت مهربانتر باشم و هماهنگتر

سوالی که همیشه ذهن مرا به خود مشغول می داشت مبحث منبع ری کی بود

شایعات زیادی می شنیدم

اساتید ری کی منبع انرا خداوند بزرگ معرفی می کردند

و انرا منشا خیر و برکت شادی و شفا عشق و محبت بی شرط می نامیدند

تعدادی که چیزهای دیگر درس می دادند  (parallel businesses) منبع انرا غیر الهی می دانستند و اطرافیانشان را از ان برحذر می داشتند و انها را از مسدود شدن چاکراهایشان و سیاه شدن هاله هایشان و حمله و جذب موجودات نادیدنی می ترساندند

اما این کلمات دیگر احساس خاصی را در من زنده نمی کرد

همه گروهها و کلاسها و مکاتب واساتید و گوروها و باباها و  .....

این حرفها را پرینتر وار برای مریدانشان تکرار می کردند و ان رهروان راه استاد سرشار از نشئه و خلسه خوشی می شدند

آنها به گروه خود عشق می ورزیدند و دیگر گروهها را نهی میکردند و از انها نفرت داشتند (معنی عاشق تمام موجودات بودن این نیست)

اما این حرفها را نمی توانستم باور کنم

ان صاحبان عشق و بی قید و شرط و ان عاشقان بشریت و ان حامیان مادر وقتی که پای عمل به میان می امد به سهولت دستانشان رو می شد

دیگر به کلمات اعتمادی نداشتم

کلماتی تکراری

عشق

محبت

ایثار

فداکاری

دانا

کارما

نیروانا

موکشا

انرژی

شفا

Healing

سپردن

  بسپار

 اعتماد کن

تسلیم شو

 رها کن و ......

رها شدن از منیت

 رستن از رنج و درد

درمان همه بیماری های ذهنی و جسمی

دیگر باور نداشتم وعده های فریبنده ان اساتید را

در همین فکرها بودم  با انها مباحثه و مجادله و مناظره می کردم انها را جلوی خیل عظیم شاگردانشان به خاک و خون می کشیدم

دست انها را رو می کردم و دروغ بودن تعالیمشان و بی فایده بودن تمرین هایشان را به مریدانشان ثابت می کردم

و لذت می بردم لذت می بردم

غرق در لذت استاد کشی بودم

 (همه اینها در تخیلاتم اتفاق می افتاد)

و هوشیاری ام را به باد فنا سپرده بودم که نجوای مریم در گوشم پیچید که هوشیاری هوشیاری هوشیاری

سریع به ان دوحلقه گرم و سرد و ان پل دوست داشتنی بازگشتم

مردی کوچک را دیدم که چهار زانو در زیر درخت انجیر بزرگی نشسته است

به سویش رفتم و احترام گذاشتم

با دستش اشاره ای کرد که پیش بیا

پیش رفتم با دستش اشاره ای کرد که کافیست

بنشین

نشستم

نگاهی دلسوزانه و خشمگیناه به من کرد و گفت ای احمق

می دانی چه کار کرده ای؟

با حیرت و ناراحتی پاسخ دادم خیر استاد

گفت بنگر که در ان زمانی که در ان فکرهای احمقانه ات غوطه ور بودی و هوشیاری ات را به تاراج سوالها و مناظره های احمقانه ترت داده بودی چه جنایتهای کرده ای

به پشت سرم نگریستم

دیدم که خانه مورچه ها را لگد کرده ام و صدای شیون و گریه انها بلند بود من تمام نوزادانشان را له کرده بودم

یک نسل را سوزانده بودم

یک نسل را گم کرده بودم

به یاد نسل سوخته افتادم

دیدم که لانه پرنده ای کوچک را ویران کرده ام و جوجه اش را در دید ماری بزرگ قرار داده ام و مار جوجه را ارام ارام می جود و مادرش زار می زند

این اولین و اخرین جوجه ای بود که می توانست به دنیا بیاورد

به یاد مرگ نوزدان در اتاقهای عمل افتادم

دیدم که شاخه گلی زیبا اماده بود برای تخم پراکنی و انرا لگد کرده بودم و امیدش برای ماندگاری نسلش را بر باد داده بودم

به یاد شاعران و ناقدان و نویسندگانی افتادم که دیگر نمی توانستند شعر بگویند و نقد کنند و بنویسند

آه خدای من

تاوان نا هوشیاری من چقدر سنگین است

تاوان ناهوشیاری ما چقدر عظیم است

من چه قدر شبیه جنایتکارن طول تاریخ بشریت بودم

تاوان سنگین ناهوشیاری انها را نسل بشریت پرداخته بود

آنها (دیکتاتورها و جلادان) را اکنون درک می کردم

آنها همواره درگیر ذهن بیمارشان بودند

گریستم به پهنای صورتم

درد و رنج تمامی ان جانداران را درقلبم حس می کردم

درد و رنج تمامی تاریخ بشریت را در قلبم احساس می کردم

استاد پرسید حفظ هوشیاری مهمتر است یا تفکر احمقانه در مورد سوالهای احمقانه تر و مباحثه های کودکانه تر

گفتم سوالم احمقانه نیست

در مورد منبع ری کی می اندیشیدم

گفت جوابش به چه دردت می خورد

تو تاثیر ری کی را بر جسم و ذهنت دیده ای برروی هزاران نفر کار کرده ای و دیده ای

برروی گیاهان مختلف کار کرده ای و دیده ای

برروی جانوران گوناگون از دور و از نزدیک کار کرده ای و دیده ای

برروی وسایل متنوع کار کرده ای و دیده ای

زمان و مکان را

این جهان و ان جهان را

مرده و زنده را

گذشته و اینده را

دیگر دردت چیست؟

به پاهایش افتادم و گفتم نمی دانم نمی دانم

چیزی از درون مرا می جود تا پاسخی بیایم

سری تکان داد و گفت ان چیزی که تو را می جود ذهن بیمارت است

همان ذهن بیماری که در طی هزاران سال تاریخ بشری هزاران معجزه دیده ولی هنوز به خالق هستی ایمان نیاورده همان ذهن تو را می جود

التماس کردم اشک ریختم و پاهایش را بر سرم گذاشتم از او ملتمسانه خواستم که جوابی به من بدهد

پاهایش را از سرم برداشت

 انها را تکاند و تمیز کرد

نگاهی به دور و برش انداخت و گفت مهیای سفر شو                                                                                           

دوستتان دارم ای جویندگان پاسخ سوالهای .... و ای مباحثه کنندگان.....

داوود امین الرعایا

23 اذر92

تبریز بوستان

به دنبال خودم می گردم


برایتان گفتم که برای رها شدن از رنج به سفر در کرانه رود مادر رفتم در راه دانستم که برای دانستن راز رود مادر می بایست اسرار هزار و یک استاد را دریابم

و اینک ادامه داستان

از سفر بازگشتم

پس از هزاران سال که در به در بودم

در جستجو بودم

درب خانه که باز شد دخترم رایا به سمتم دوید در اغوشش کشیدم بوییدم و بوسیدمش

بوییدم و بوسیدمش

با صدای بلند فریاد کشید

بابا کجا بودی؟

سوالی بچه گانه بود که عمق حقیقتش تا اعماق وجودم را لرزاند

بغضی خاموش در گلویم شروع به جوشش کرد

در گوشش به آرامی نجوا کردم

طوری که آدم بزرگها نشوند

باباجان به دنبال خودم می گشتم

به دنبال خودم می گشتم

با چشمان معصومش که مانند اقیانوسی پاک ابی است  با تعجب مرا مینگریست

او فکر می کرد که باباها هیچ وقت گم نمی شوند

اما نمی دانست که پدرش جزو نسلی گمگشته است

هنوز نمی دانست

داستان نسل گمگشته داستانی شنیدنی است که اشک و خون را به چشمان هر شنونده ای می اورد

به دنبال خودم می گردم

به دنبال خودم می گردم

دوستتان دارم ای گمگشتان جاده حضور

داوود امین الرعایا

ایگاتپوری بمبئی هند 8 دسامبر 2013


ری کی و کارما

سلام تازه امروز از سفر بازگشتم و این نظر را دیدم حتما به طور مفصل در موردش خواهم نوشت

داستانی غمناک است که دامان گیر بسیاری شده است:

با عرض سلام و خسته نباشید
من از شما یه سوال داشتم
می خواستم بدونم که ممکنه کارمای استفاده از ریکی بعدا دامن گیر خود درمانگر باشه؟
یعنی یه جورایی در زندگی آینده انسان تاثیر بذاره؟
مثل کسایی که از قرآن و یا حروف ابجد و جیوتیش برای پیدا کردن و یا آسان کردن زندگی استفاده می کنن که خودشون هیچ وقت زندگی خوبی ندارن _ البته می دونم که نیت خیلی مهمه _ ولی من مدتیه دارم دنبال جوابم می گردم و می خوام اگر ممکنه به سوالم صادقانه جواب بدین.
ممنون

سوالهای کمیاب جوابهای نایاب

سلام

همیشه سوالهای ناگفته ای داریم که در پس خجالت  و ترس مخفی شان می کنیم

سوالهایی که فقط با صدای بلند گفتنشان به ما کمک می کند از زندانی که به دور خود تنیده ایم خارج شویم

ابتدا این سوالات را با صدای بلند می پرسیم و روزی دیگر در موردشان صحبت می کنیم

1.آیا ری کی نیرویی الهی است؟

2.منبع ری کی کجاست؟

3.اصول ری کی به چه درد می خورند؟

4. انجام تمرینات روزمره ری کی چه نتایجی دارد؟

5.چرا دکتر اوسویی سکته قلبی کرد؟

6.چرا دکتر هایاشی خودکشی کرد؟

7.چرا خانم تاکاتا در داستان سرایی افراط کرد؟

8.چرا گروه اصلی ری کی در ژاپن اجازه ورود به غریبه های غربی نمی دهد؟

9.آیا ری کی موجب رنج نوع بشر می شود؟

با سپاس و درود